مرتضی فرجی؛ نویسنده همدانی برگزیده «جشنواره خاتم»:

همدان در داستان‌هایم به‌عنوان یک «شخصیت» حضور دارد

همدان در داستان‌هایم به‌عنوان یک «شخصیت» حضور دارد
آنانی که در عرصه نویسندگی قدم گذاشته‌اند، برای موفقیت مسیری شفاف پیش‌رو دارند؛ نوشتن و نوشتن و نوشتن. در این مسیر شفاف، اما پرپیچ‌وخم هرنویسنده‌ای هدفی برای خود درنظر دارد، اما هدف مشترک همه آنان، خوانده شدن و تأثیر بر فکر و جان خوانندگان است. اگر نویسنده‌ای حرف تازه‌ای برای گفتن نداشته باشد
شنبه ۱۵ شهريور ۱۳۹۹ - ۰۹:۲۱
کد خبر :  ۱۳۲۷۱۹

نویسنده جوانی که برای این شماره با او به گفت‌وگو نشسته‌ایم، این دو ویژگی را با هم‌زمان با هم داراست. او حرف‌های تازه‌ای می‌زند و حرف‌هایش را به شکلی تازه در جان شما می‌ریزد.

مرتضی فرجی؛ از نویسندگان موفق و برتر شهرمان است که مسیر موفقیت را به آهستگی، اما با درخشش در جشنواره‌های گوناگون طی می‌کند. جشنواره‌ها و جوایز ادبی فرصتی است برای شناخت نویسنده‌ها و شاعران توانمند و فرجی از این فرصت به‌نحو احسن بهره برده است. گرچه در شهر موطنش، کمتر شناخته شده، اما قطعاً در آینده نزدیک نامش را بیشتر خواهیم شنید.

او تاکنون توانسته رتبه نخست جایزه داستان‌های بومی و ایرانی البرز در سال 98، رتبه نخست جایزه اروند در سال 95، رتبه نخست جایزه چیروک در سال 96، رتبه نخست داستان اصفهان در سال 95، رتبه دوم جایزه هدایت در سال 95، رتبه دوم جایزه فرشته در سال 96، رتبه نخست جایزه یوسف در سال 97 را از آن خود کند.

فهرست موفقیت‌های این نویسنده همدانی به اینجا ختم نمی‌شود، چراکه او علاوه بر این‌ها توانسته رتبه سوم جایزه اصفهان در سال 95، رتبه سوم جایزه انقلاب در سال 98، رتبه هشتم جایزه یوسف در سال 96، رتبه سوم جایزه بیت عقیق در سال 95، رتبه دوم داستان جنوب در سال 95، رتبه دوم جشنواره رضوی در سال 97، رتبه سوم ملک ملکوت در سال 96 و رتبه هفتم جایزه فرشته در سال 98 را کسب کند.

فرجی همچنین برای چنددوره برگزیده نهایی داوری جشنواره‌های انقلاب و خاتم بوده و حضور موفق و کسب رتبه برگزیده‌ چند جشنواره داخلی و خارجی عکاسی، نشان می‌دهد او دستی هم به دوربین دارد. او همچنین از سال 94 در حوزه هنری استان همدان در کارگاه نویسندگی پیشرفته تدریس می‌کند.

با وجود تمامی این درخشش‌ها، وقتی از نویسنده جوان خواستم خود را معرفی کند، این‌گونه ساده و بی‌آلایش گفت: مرتضی فرجی هستم؛ متولد 31 فروردین 1362 در همدان و در خانه‌ای در کوچه روانبخش خیابان طالقانی فعلی به دنیا آمده‌ام.

از سال 72-73 برای مجله کیهان بچه‌ها داستان می‌نوشتم و یکی از داستان‌هایم در آن دوران چاپ شد و شاید این اتفاق در کنار عوامل دیگر، باعث شد تا به داستان‌نویسی بیشتر علاقه‌مند شوم.

اوایل دهه 80 برای شرکت در چند کلاس داستان‌نویسی به تهران می‌رفتم و از شهریور 95 برای جشنواره‌ها داستان فرستادم.

فرجی در مورد آثارش می‌گوید: مجموعه داستان «ماندن» را نوشتم که انتشارات سوره مهر چاپ کرد و کارهای دیگری هم دارم که هنوز چاپ نشده و منتظر جواب ناشران هستم. ازجمله آثارم دو یا سه رمان است که هنوز چاپ نشده و چون زمان زیادی از نوشتنشان گذشته، در حال حاضر میلی به چاپشان هم ندارم. از سال 91 تاکنون بیش از 80 داستان کوتاه نوشته‌ام.

* پیدا کردن ناشر و چاپ اثر سخت است

او از رمان «اندوه یونس» هم می‌گوید که در مرحله بازنویسی است: خودم این رمان را خیلی دوست دارم، هم ازنظر قصه و هم ازنظر زبان. منتها بعد از نوشتن داستان سخت‌ترین مرحله برایم، چاپ اثر بوده و حسم این است که ناشران به‌غیر از داستان و قلم، اگر خود آدم را هم بشناسند، بهتر اثرش را چاپ می‌کنند. البته من خودم هم تلاش زیادی برای چاپ آثارم نداشته‌ام.

مرتضی فرجی معتقد است: در هر حال کاری که خوب باشد، بالاخره دیده می‌شود و اگر کار من هم خوب باشد، مطمئناً یک‌روز دیده خواهد شد. یکی از نکاتی که در سال‌های نوشتن حس کرده‌ام، «صبر» است. فکر می‌کنم که اگر بنا باشد اتفاقی برای فردی رخ دهد، آن اتفاق حتماً می‌افتد و فقط به صبر و زمان نیاز دارد.

* همدان در داستان‌هایم به‌عنوان یک «شخصیت» حضور دارد

به جایی که زندگی می‌کنم، حس خاص و عجیبی دارم. جغرافیا و محلی که در آن داستان اتفاق می‌افتد، جزیی از عناصر قصه بوده، بنابراین اگر داستانی در همدان، خیابان طالقانی، کوچه روانبخش شکل می‌گیرد، فقط باید مختص همان جا باشد و اگر آن داستان در تهران در محله هفت‌چنار هم اتفاق بیفتد، به نظر من ارزش روایت ندارد.

محیط و مکان جزیی از قصه است که باید در آن قصه حضور داشته باشد. با این اوصاف شاید در 70-80 درصد داستان‌هایم همدان به‌عنوان یک شخصیت حضور دارد. اقلیم همدان در داستان‌هایم حضور پررنگ دارد.

به‌عنوان مثال داستانی برای جشنواره «خلیج فارس» نوشتم که در آن اقلیم جنوب را درنظر گرفتم و داستان در یکی از روستاهای اطراف بوشهر نوشته شده که یکی از داستان‌های برگزیده جشنواره شد و دوستانی هم که خواندند، خوششان آمد و محیط و فضای جنوب را حس کردند.

اما بیشتر داستان‌هایم در محیط همدان رخ می‌دهد و مرتبط با چیزهایی است که ریشه در همدان دارد. به‌دنبال آن چیزهایی رفته‌ام که در حس و نگاه آدم‌ها نسبت به شهر وجود دارد، خصوصیات اخلاقی که این جغرافیا به درد مردم ساخته و درباره این‌ها نوشتم و مجموعه داستان «ماندن» هم این‌گونه است.

* می‌خواهم مخاطبم یاد خودش بیفتد

من حس‌وحال این شهر را دوست دارم، آب‌وهوایش را دوست دارم و بیشتر از آن دوست دارم قصه تعریف کنم، قصه‌هایی که حس مخاطب برانگیخته شود و «خودش» را در جایی از آن غصه به یک طریقی حس کند و یاد خود خودش بیفتد.

حتی اگر مخاطب متوجه آن چیزی که من می‌خواهم نشد و فقط در جایی از قصه یاد خود خودش افتاد، کافی است. این برایم خیلی مهم‌تر از فهمیدن پیام و حرف من در داستان است. برای اینکه مخاطب و خواننده را یاد خودش بیندازم، تلاش می‌کنم و اگر این اتفاق بیفتد، حس می‌کنم که در نوشتن داستان موفق بوده‌ام.

خودم خیلی دوست دارم اگر داستانی را می‌خوانم، خودم را یاد خودم بیندازد. در جایی خواندم «داستان‌هایی بنویسید که خودتان دوست دارید از آن‌ها بخوانید» و این نکته برای من خیلی راهگشا بوده، بنابراین به سمت این مدل قصه نوشتن رفتم.

* نویسنده ناخودآگاه پیامش را در داستان منتقل می‌کند

نخستین چیزی که در مورد داستان برای مخاطب عام وجود دارد، وجه سرگرمی آن بوده که گذر زمان را حس نکند. حتی در مورد فیلم و سریال هم همین‌طور است. کتاب و سینما برای مخاطب عام، اساسش سرگرمی بوده تا لذتی بدهد و در پس آن لذت به سراغ چیزهای دیگر برود. خودم معتقدم این‌گونه نیست که داستان حتماً باید پیام پررنگی داشته باشد، بلکه اگر حس کوچکی را هم منتقل کند، کافی است.

البته اساساً هر داستان، فیلم یا هر اثری بدون‌پیام اصلاً شکل نمی‌گیرد، چراکه قاعدتاً نویسنده و خالق اثر چیزی در وجودش هست که می‌خواهد آن را به دیگران منتقل کرده و چه خودش بخواهد، چه نخواهد، این اتفاق می‌افتد. یعنی ممکن است خودآگاه یا ناخودآگاه این پیام را منتقل کند.

نکته مهم این است که برداشت مخاطب در مرحله نخست سرگرمی بوده و بعد از آن شروع کند به فکر کردن به اثر، که چه حرف و نکته‌ای دربر داشت.

نکته‌ دیگری که در داستان‌های من خودبه‌خود به‌وجود می‌آید و شاید من اصلاً به آن فکر نکرده باشم، مسئله مرگ است. در داستان من کمتر دیده می‌شود که در آن کسی نمیرد، از قبل به آن فکر نمی‌کنم و در جریان داستان این اتفاق می‌افتد، مثلاً در مجموعه داستان «ماندن» تمام داستان‌ها در مورد آدمی است که مرده و راوی دارد داستان او را نقل می‌کند. باز در مجموعه داستان دیگرم «خوابیدن در پیله‌های سپید» هم این روال وجود دارد و در خیلی از داستان‌هایم حس مرگ و مردن وجود دارد.

رمانی هم که در دست بازنویسی دارم، به‌نام «اندوه یونس» که آن‌هم باز در مورد جنگ‌زده‌هایی است که در زمان جنگ از آبادان و خرمشهر به همدان آمده و در خانه‌های سازمانی بلوار کاشانی ساکن شده و بعد بنا به دلایلی شخصیت داستان که سال‌ها در همدان زندگی کرده به خرمشهر برگشته، رازهایی فاش شده و در انتها به همدان برمی‌گردد.

* خواندن تنها سرگرمی من بود

به یک نویسنده یا ژانر خاص علاقه ندارم. از ابتدا هرچیزی خواندنی را خواندم. سرشت زندگی‌ام جوری بوده که از همان اوایل دوران ابتدایی افراد هم‌سن خودم اطرافم نبوده و من وقتم را با خواندن پر می‌کردم. هرچیز خواندنی که وجود داشت، می‌خواندم. حتی یک‌سری مجله به اسم «پیام یونسکو» می‌خواندم که چیزی از آن‌ها نمی‌فهمیدم، تا مجله‌ کیهان سال که مجموعه تمام روزنامه کیهان منتشر شده در طول سال به‌صورت صحافی‌شده بود که سه یا چهار جلدش را داشتیم.

از این‌گونه مجلات می‌خواندم تا «خاطرات خانه مردگان» داستایوسفکی یا مثلاً کتاب‌های ذبیح‌الله منصوری، کتاب‌های پلیسی، جنایی، روزنامه ورزشی و....

برای اینکه وقتم را بگذرانم، تنها سرگرمی که داشتم، خواندن بود. هنوز هم همه‌نوع کتابی می‌خوانم؛ کتاب‌های تاریخی، تاریخ‌نگاری، فلسفی، رمان و داستان کوتاه، اما در دوره‌های مختلف زندگی به انواع مختلف ادبیات علاقه‌مند بودم. یک دوره‌ای مثلاً خیلی ادبیات ایتالیا را دنبال می‌کردم، ادبیات روسیه و آمریکای جنوبی و اخیراً به ادبیات زبان عربی علاقه‌مند شده‌ام و مخصوصاً ادبیات زبان عرب آفریقا.

اما اگر بخواهم یکی یا دو نویسنده را نام ببرم، باید به «پیه‌رو کیارا»؛ نویسنده ایتالیایی، «یاسوناری کاواتاباتا»؛ نویسنده ژاپنی و «ماریو بارگاس» اشاره کنم. اما علاقه‌مندی‌هایم دامنه زیادی دارد و چون با داستان‌ها به‌صورت حسی برخورد می‌کنم، نمی‌توانم بهترین را معرفی کنم و به‌نظر خودم بهترین وجود ندارد.

* نویسندگی قاعده‌مند نیست

نویسنده خوب و نویسنده بد نداریم. وقتی نویسنده می‌شوی؛ یعنی دیگر نویسنده‌ای. اگر به کسی بگویند نویسنده‌ بد؛ یعنی اصلاً نویسنده نیست.

کتاب خواندن، تجربه زیست عینی، ذهنی و... ابزارهای نویسندگی‌اند. اما نویسنده شدن قاعده‌ای ندارد و نمی‌توان گفت که حتماً باید این‌ها را داشته باشی تا نویسنده شوی، اما به‌نظرم باید با خودت کنار بیایی؛ یعنی بدانی که تو می‌توانی چیزی را طوری تعریف کنی که جذاب باشد؛ جذابیت به این معنا که یک‌نفر را خوشحال یا غمگین کند و حس نفرت یا ترس را منتقل کرده و فضاهای مختلف را برای کسی که آن متن را می‌خواند، به‌وجود آورد. برای خود من داستان خواندن و دیدن آثار مستند در مورد یک‌واقعه، کمک‌کننده است.

دیدن فیلم مستند به‌منزله تجربه‌های زیست عینی است، مثل اینکه خودت تجربه کنی که شب تنهاماندن در کوه، چه حسی دارد یا به جاده خلوتی بزنی و خطراتش را ببینی. یک‌سری چیزها هم تجربه زیست ذهنی است که در ذهنت پرورش می‌دهی و به خیالت بال‌وپر می‌دهی که کجاها برود. بخشی از آن از تعریف‌های آدم‌هایی است که با آن‌ها گفت‌وگو می‌کنیم. مثلاً من با افراد سالمند زیاد برخورد داشته‌ام و از حرفایی که از آن‌ها شنیده‌ام، برای خودم دنیایی ساخته و در آن زندگی کرده‌ام و آن تجربه زیست خیالی ذهن، برایم ایجاد شده و از این تجربه زیست ذهنی زیاد در داستان‌هایم استفاده می‌کنم، مثلاً برای یک‌نفر داستان‌هایم را می‌خواندم، گفت که این از یک نویسنده 35-36 ساله برنمی‌آید، انگار که نویسنده 70-80 سال سن داشته است.

این تجربه‌ها کمک می‌کند که داستان بهتر خلق شود. مثلاً رمان ناتمامی از نویسنده‌ای به‌نام زهرا عبدی(به‌عنوان یک زن)، اما تجربه‌هایی که در داستانش به‌کار برده که ممکن است مردها حتی جرأت رفتن به سمت چنین تجربه‌هایی را نداشته باشد یا کتاب «چشم سگ»؛ عالیه عطایی این‌گونه است.

* پیدا کردن عادت شخصی، راهی برای نوشتن موفق

مهم‌ترین نکته این است که نویسنده عادت‌های شخصی‌اش را به‌دست آورد و بداند چه ابزارهایی لازم دارد. مثلاً یکی از ابزارها تحقیق کردن است. یک نویسنده وقتی موضوعی را انتخاب می‌کند، ممکن است از دانسته‌های قبلی‌اش استفاده کرده و نویسنده دیگری ممکن است دو ماه یا یک‌سال تحقیق کند و بعد بنویسد، دیگری در حین نوشتن تحقیق می‌کند یا اصلاً نویسنده‌ای مثل «کازوئو ایشی‌گورو» معتقد است، «در مورد چیزهایی بنویسید که اصلا ً ندیده‌اید.» بنابراین باید نویسنده عادت شخصی‌اش را پیدا کند تا بتواند در نوشتن موفق باشد.

* هرکس یک راه و روشی در نوشتن دارد. باید عادت شخصی خودش را در نوشتن بیابد

دو اصل کلی در نوشتن ذکر می‌شود؛ نخست اینکه نویسنده باید بتواند چیزهای معمولی را خیلی جذاب تعریف کند یا اینکه چیزهای عجیب و غیرقابل باور را طوری تعریف کند که برای مخاطب باورپذیر شود که انتخاب هرکدام از این‌ها به شکل روایت نویسنده بر می‌گردد.

* بدون استعداد هم می‌توان نویسنده شد

استعداد در نویسنده شدن راهگشا نیست. حتی پنج‌درصد هم اثر ندارد. استعداد داشتن مانند یک ماهی است که تازه از آب گرفته باشی، آن‌قدر لیز است که از دستت سر می‌خورد و می‌رود. پس نخستین اصل استعداد نیست، بلکه باید اراده‌ای در درونت به‌وجود بیاید که بخواهی نویسنده شوی، حتی اگر هیچ استعدادی نداری.

دومین اصل؛ زیاد کتاب خواندن است. خواندن هرنوع کتابی مخصوصاً رمان و داستان کوتاه، دیدن فیلم مستند، تیز کردن چشم و گوش.

به‌عنوان نویسنده باید گوش‌ها را باز کنی و هرکسی هرجایی تعریفی کرد، در ذهنت ثبت کنی. دور و اطراف را خوب ببینی، سفر بروی، خودت را در موقعیت‌های مختلف قرار دهی، زیرا در خلق یک اثر هنری، مهم است که ناخودآگاه شما پر باشد و یک نویسنده باید ذهن ناخودآگاهش را با این چیزها که گفتم پر کند.

ارسال نظر