بوستان بیدرخت، سروده اسماعیل امینی توسط انتشارات قدیانی منتشر شدهاست. این مجموعه کتابی است که در سایۀ بوستان سعدی شکل گرفته است. سرودههایی در قالب مثنوی و در بحر متقارب (فعولن فعولن فعولن فعول). این سرودهها گاهی به زبان نوشتاری است و گاهی به زبان گفتاری، با نگاهی به زندگی شهری و روابط انسانها در فضاهای زندگی امروز، از آپارتمان و اداره گرفته تا مترو و بزرگراه و دانشگاه. این کتاب از مجموعه «طنز جدی» توسط انتشارات قدیانی به چاپ رسیده و از کتابفروشیهای معتبر یا سایت انتشارات قدیانی قابل تهیه است.
در بوستان بیدرخت، شاعر برای بیان نگاه طنزآمیز و انتقادی به رفتار شهرنشینی امروز، از مناظره و حکایت گویی و تداعی استفاده کرده و به شیوۀ بوستان گاهی پیام تعلیمی و نتیجهگیری خاص خود را در لابلای ابیات آورده است.
زبان این شعرها ساده است و از فخامت خاص زبان شعر در آنها چندان نشانی نیست. مولف راحت و صمیمی حرف زده است، نه از موضع برتری و تنزه طلبی و دیدن کاستیها در رفتار و گفتار دیگران و فراموش کردن سهم خودمان از آن چه خوش نمیداریم.
در نگاهی که شاعر به طنز دارد، خندۀ مورد نیاز طنز، فقط از غافلگیری و ضربههای ناگهانی مضمون حاصل نمیشود و گاهی نشان دادن یک وضعیت غیرمعقول و غیرمنطقی و نیز بیان غیرطبیعی و مضحک از یک وضعیت ناخوشایند، طنز و خنده مورد نظرش را ایجاد میکند.
بعضی اشارات خاص و ظرافتهای زبانی و بلاغی نیز برای مخاطبانی که اهل تاملات زبانی و ادبی هستند، در سرودههای این کتاب دیده میشود.
در بوستان بیدرخت، شاعر گاه اشارات و تعریضهایی هم به سیاست و بازیهای سرگرم کنندهاش داشته است اما چون سیاست برایش چندان جدی نیست، بیشتر به زندگی، انسان و اخلاق و عواطف انسانی پرداخته که به نظرش از همه چیز جدیتر و مهمتر است.
به گفته مولف این کتاب، مهمترین ظلمی که ظالمان بر انسان تحمیل میکنند، تحریف معانی کلمات و نهادینه کردن دروغ و دگرسانی در زبان است. در سایه شیطانی این ظلم بزرگ است که بقیه اجحافات و نامردیها و ظلمها میسر میشود.
به اعتقاد اسماعیل امینی، کار طنزپرداز این است که در مقابل این ظلم بزرگی که به زبان و به کلمات میشود، بایستد و تلاش کند مضحک بودن مفاهیم تحریف شده را با زبان طنز، بیان کند. مثلا به رئیسی که زیردستانش را مجبور میکند که خبرچینی کنند، بگوید که این کار هوشمندی و زرنگی نیست، پستی است، گناه است و وادار کردن دیگران به گناهکاری است. به کسی که کوه و دریا و جنگل و شالیزار را به ویلا و شهرک، تبدیل میکند بگوید که این کار مدیریت اقتصادی نیست، این کار زرنگی نیست، این کار قربانی کردن طبیعت و مخلوقات زیبای خداست در پای حرص و طمع و دنیا طلبی.
بوستان بیدرخت میخواهد این جور حرفها را بیان کند، اما نه با تلخی و عصبانیت، بلکه با مهربانی و تبسم.
نمونههایی از اشعار کتاب:
آغاز سخن
به نام خدایی که شهر آفرید
برای بشر رود و نهر آفرید
خداوند کوه و خداوند دشت
خداوند قزوین و چالوس و رشت
خداوند پاریس و برلین و رُم
خداوند تبریز و شیراز و قم
خداوند پاکِ عدد آفرین
حکیم سزوار صدآفرین
خداوند کالسکه و اسب و خر
خداند ماشین و جن و بشر
جهان آفریده به آسودگی
خدایی که پاک است از آلودگی
جهان بزرگی پر از کهکشان
هزاران ستاره به دنبالشان
هزاران نه، بیش از هزاران هزار
شمار ستاره برون از شمار
ستاره چراغ شب تیره شد
که چشمان مردم بدان خیره شد
هزاران ستاره به یک کهکشان
کنار همند و نشد جنگشان
در این کهکشان به این گُندگی
زمین است شایسته زندگی
زمین هم که سرتاسرش خاک نیست
همه جای آن خرّم و پاک نیست
زمین غرق آب است چون دیگ آش
که گم گشته در آن نخود لوبیاش
نه سبزیش پیدا نه ماشی پدید
در این کاسه انسان چه آشی کشید!
خدایا زمین کاسه آش ماست
در این کاسه آلودگی نارواست
خدایا به گرمای این روزها
به بیرحمیِ جنگلافروزها
به آنان که چون با طبیعت بدند
شریرانه آتش به جنگل زدند
خدایا چه گویم ز ناپاکها؟
همان دشمن آبها، خاکها
از آن دوستدارانِ آلودگی
کثیفی، پلیدی و بیهودگی
همآنان که هر لحظه هر جا روند
فقط جذب آلودگی میشوند
خدایا به آنان بفرما که: خاک
چنان دامنِ مادران است پاک
*
خدایا به مردانِ دائم مقام
که در پشتِ میزند هر صبح و شام
مدیرانِ شایسته از هر نظر
مدیرِ پسر، جانشینِ پدر
مدیری که هفتاد پشتش مدیر
رئیس و امیر و وکیل و وزیر
مدیرانِ پیش از تولد مدیر
همه اهل خدمت همه بینظیر
خدایا به آنان بفرما که: پُست
بدون تخصص نباشد درست
*
خدایا به دلالهای دروغ
به پروندههای قطور و شلوغ
به آن رانتخوارانِ خدمتگزار
همان عاشقانِ ریال و دلار
به آنان که پول است معبودشان
دروغ است سرمایه و سودشان
به آنان که صد رنگ و صد چهرهاند
به بیگوهرانی که خرمُهرهاند
خدایا به آنان بفرما که: زر
به روز قیامت ندارد اثر
*
خدایا به دلهای پاک از گناه
به شب زندهدارانِ پُر سوز و آه
به این روزهدارانِ با معرفت
که دارند از اخلاص و نیکی صفت
به آنان که در کسبِ رزقِ حلال
بکوشند پیوسته در ماه و سال
به آنان که در راهِ حق محکماند
همآنان که فخرِ بنی آدماند
به آنان که با زحمت و دسترنج
گشودند درهای بسیار گنج
نه گنج طلا و جواهر، نه مال
که گنجی ز اخلاص و رزقِ حلال
خدا! ای خداوندِ هر دو جهان
که دانی همه آشکار و نهان
عنایت کن اخلاص و رزقِ حلال
به حق بزرگانِ نیکو خصال
به این بندگانت کرامت نما
ببخشا گناهانِ ما را به ما
***
حکایت خر و زمین خوار
شنیدم که گفت اسب تازی به خر:
که ای خر زمین چریدن بخر!
در آنجا بچرخ و بغلت و بچر
بخور از زمین خودت ای پسر
به او گفت خر: من خرِ باریام
مپندار اهل زمین خواریام
بگفت اسب: این جای انکار نیست
تو هرگز مگو خر زمین خوار نیست
فقط از خبرها که نشنیدهام
زمین خوردنت را خودم دیدهام
در این لحظه، خر بغض کرد و گریست:
که هر خوردنی خوردنِ ما که نیست
زمین میخورد دزد از ناکجا
ولیکن زمین خوردنِ ما کجا
که هر کس که نزد خدا خوار شد
حرامی و دزد و زمینخوار شد
ولی خر خوراکش به جز کاه نیست
به دزدی و رشوه مرا راه نیست
اگر کاه و گر پوست خربزهست
به کامِ خر این چیزها خوشمزهست
مپندار با این که خیلی خرم
به جعل و به رشوه زمین میخرم
نشد کار، هرگز فراموشِ من
همه بارِ خلق است بر دوشِ من
من آن بار را بارها میبرم
و در راهِ خدمت زمین میخورم
اگر سر به زیرم نه از ذلت است
زمین خوردنم در رهِ خدمت است
فروتن عزیز است چون خوار نیست
زمین خورده هرگز زمینخوار نیست
زمینخوار باری نبرده به دوش
همه عمر کارش خرید و فروش
خرید مناصب فروش شرف
گهی این طرف بوده گاه آن طرف
اگر میفروشد اگر میخرد
زمینخوار روزی زمین میخورد