در نقش شمسه که در بسیاری از آثار هنری اسلام وجود دارد این نقش، نماد همان کثرت در وحدت و وحدت در کثرت است. کثرت تجلی صفات خداوند است که در این نقش به صورت اشکال کثیر ظهور کرده است که از مرکزی واحد ساطع شدهاند. این نقش برای مثال در گنبد مسجد شیخ لطف الله در اصفهان قابل مشاهده است. این نقش همانطور که از نام آن هم پیداست مفهوم نور را تداعی میکند، همانطور که قرآن کریم نیز خداوند را نور مینامد، «الله نورالسموات و الارض» پس در واقع شمسه نمادی از خداوند محسوب میشود. نور در تمامی مذاهب حضور وسیعی دارد و در اقوام بدوی نیز ما به وضوح شاهد حضور خورشید به عنوان «خدا» هستیم. «در نزد اقوام کهن آمریکا (به عنوان مثال Tlingitها) خدای خالق با خورشید یکی میشود. در بنگال هند (اقوام کلاری) خورشید در رأس خدایان قرار دارد. اقوام کونه ایالات اوراسیای هند خدای روشنایی را برترین خدا میدانند، خدای اعظم قوم Ovaon از اقوام موندایی نیز خورشید است. در اندونزی و شبه جزیره مالاکا خورشید خدای اقوام مختلف است. در تیمور، خدای خورشید شوهر بانوی زمین است و جهان محصول آمیزش آندو – معنایی که در اکثر اسطورههای اقوام وجود دارد.»
نگاره یوسف و زلیخا اثر کمال الدین بهزاد
نور و هاله نور با توجه به معنای الهی که برای آن برشمردیم در آثار نگارگری ایرانی معنایی نمادین دارند. حضور هاله نور در اطراف سر اولیا و قدیسین در نگارگری قابل مشاهده است. برای مثال در نگاره «یوسف و زلیخا» اثر کمال الدین بهزاد و یا نگاره «ابراهیم در میان آتش» در مکتب شیراز این هاله دیده می شود. هنرمندان مسلمان بسیاری از نقشهای نمادین را از ایران باستان اخذ کرده اند چنانچه نقش «سیمرغ و خورشید» از آن جمله محسوب میشود. « سیمرغ در ادبیات حماسی قبل از اسلام (شاهنامه) نماد خرد و مداوا بوده است. اگر برای قهرمانان مشکلی به وجود میآمد با راهنمایی و اندرز سیمرغ مشکل برطرف میشد و پر سیمرغ هم مداوای زخم آنها بود. در دوره اسلامی دوباره سیمرغ در ادبیات و حکمت ایرانی ظهور پیدا میکند. در اشعار عطار در منطق الطیر، آثار غزالی، سهروردی، شبستری و... به سیمرغ اشاره شده است. در اینجا دیگر سیمرغ نماد خرد، مداوا و سلامتی نیست، بلکه به عنوان نماد الوهیت، انسان کامل، جاودانگی و ذات واحد مطلق در عرفان اسلامی است.» همچنین این نقش در سردر ورودی مدرسه علمیه نادربگ بخارا استفاده شده است که مربوط به سده دهم هجری است.
بخشی از مقاله
نوشته: فاطمه تشکری