آدم نفسی راحت و بی آخ ندارد
کو تایر آن بخت که سوراخ ندارد
هرچند پریشانی یک دخمه نشین را
فردی که به تنگ آمده در کاخ ندارد
«ما زنده به آنیم که آرام نگیریم»
اوراقچی و دکتر و طباخ ندارد
از دلنگرانی است که دلدرد گرفتیم
ربطی به دو تا لپه نفاخ ندارد
با دیدن شیری که در آن آب بریزند
گاوی که تعجب نکند شاخ ندارد
انگار فقط از غم و از دغدغه راحت
بزغاله شهری است که سلاخ ندارد
از فکر و خیال است اگر فلسفه بافیم
کاری به هگل یا مثلا باخ ندارد