دادعلی

داستان کوتاه دادعلی به قلم رقیه فرمانی

غول مباشر که از دور نمایان شد، انگار زلزله ای همه را می تکاند . با آن لبهای خشک و قیافه های گرد گرفته و صورتهای سوخته،تقریبأ یک شکل شده بودند. پیرو جوان نداشت.زانوها،شانه ها و کمر همه می لرزید ......
کد خبر: ۱۳۶۷۹۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۱۱/۱۸